الحقُ مَعَکم و فیکُم و مِنکُم و إلیکُم و أنتُم أهلُهُ و مَعدِنُه

سیری در سیره اهل بیت(علیهم السلام)
مشخصات بلاگ
الحقُ مَعَکم و فیکُم و مِنکُم و إلیکُم و أنتُم أهلُهُ و مَعدِنُه


روایات در این زمینه فراوان می باشد لذا به جهت پرهیز از تطویل نوشته به ذکر چند نمونه از این قبیل روایات بسنده می نماییم و در صورتی که خواننده محترم خواستار آشنایی با منابع بیشتر در این موضوع باشد، با ارسال پیام به صندوق پستی، منابع بیشتری را برای ایشان معرفی می نمایم.

روایت اول:

در تاریخ طبری، انساب الاشراف، معجم طبرانی و طبقات ابن سعد از راس الجالوت و او از پدرش روایت می کند که گفت:

هیچ گاه از کربلا عبور نکردم مگر انکه بر مرکبم رکاب زدم و تاختم تا آن مکان را پشت سر گذاشتم. گوید گفتم: چرا؟ گفت: ما روایت می کردیم در این محل فرزند پیامبری کشته می شود و من بیم آن داشتم که نکند آن مقتول من باشم، و هنگامی که حسین کشته شد گفتیم: این همان بود که روایت می کردیم. پس از آن، هرگاه بدان مکان می رسم عبور می کنم و رکاب نمی زنم.(تاریخ طبری، 2، 287/ معجم کبیر طبرانی، 128)

 

روایت دوم:

سعید بن جمهان گوید: جبرئیل با تربتی از شهادتگاه حسین(علیه السلام) نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: نام آنجا کربلاست، و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: کرب و بلا! (تاریخ الاسلام ذهبی، 3، 11/ تاریخ ابن کثیر، 8، 200/ تاریخ ابن عساکر، ح632)

روایت سوم:

عمار دهنی گوید: علی(علیه السلام) از برابر کعب عبور کرد و او گفت: مردی از فرزندان این، در یک گروهی کشته می شود که پیش از خشک شدن عرق اسب ها شان، بر محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد می شوند، حسن(علیه السلام) که عبور کرد، گفتند: این است؟ گفت: نه، حسین(علیه السلام) که عبور کرد، گفتند: این است؟ گفت: آری.(معجم کبیر، ح 85/ سیر اعلام النبلاء، 3، 195/ مجمع الزوائد، 9، 139)

 

روایت چهارم:

ابی سلمة بن عبد الرحمن از عایشه روایت می کند که: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حسین را بر ران خود نشانید که جبرئیل آمد و گفت: این پسر توست؟ فرمود: آری، گفت: بدان که امتت بعد از تو او را می کشند! دیدگان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اشکبار شد و جبرئیل گفت: اگر بخواهی سرزمینی را که در آن کشته می شود به تو بنمایم. فرمود: آری. جبرئیل ترابی از سرزمین طف را به او را نشان داد.(طبقات ابن سعد، ح269/ تاریخ ابن عساکر، ح 627/ مجمع الزوائد، 9، 187/ کنز العمال، 13، 117)

روایت پنجم:

ام فضل دختر حارث روایت کند که: بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدم و گفتم: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من دیشب رویای منکری دیدم! فرمود: چه بود؟ گفتم: بسیار دهشتناک! فرمود: چه بود؟ گفتم: دیدم که گویا پاره ای از بدن شما جدا و در دامان من قرار گرفت! رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرم.د: چیز خوبی دیدی، ان شاء الله فاطمه پسری به دنیا می آورد و در دامان تو جای می گیرد. پس ازآن ـ همان گونه که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده بودـ فاطمه (سلام الله علیها) حسین(علیه السلام) را در دامان من به دنیا آورد.

روزی بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدم و حسین را در دامان نهادم. اندکی بعد دیدم هر دو چشم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بدون توجه به من اشک ریزان است. گفتم: یا نبی الله! پدر و مادرم به فدایت، شما را چه می شود؟! فرمود: جبرئیل علیه السلام نزد من آمد و خبر داد که امتم بزودی این پسر را می کشند! گفتم: این را؟ فرمود: آری، او تربت خون آلودش را هم برای من آورد.(مستدرک، 3، 176/ مجمع الزوائد، 9، 179/ کنز العمال، 3، 223)

ü       لازم به ذکر است که حاکم نیشابوری در کتاب خود یعنی مستدرک صحیحین، همان گونه که از نامش پیداست در پی جمع آوری روایاتی بوده که بر طبق شرائط بخاری و مسلم صحیح است اما آنها در کتاب خود(آن روایات را) ذکر نکرده اند بوده، لذا وی در انتهای این روایت می گوید: این حدیث با شرایطی که شیخین(بخاری و مسلم) برای صحت احادیث ذکر کرده اند، صحیح است ولی آندو این روایت را در کتابهای خود نیاورده اند.(رج: مستدرک، 3، 176)

 

روایت ششم:

عبد الله بن عمرو بن عاص گوید، معاذ بن جبل به او خبر داده است که: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با چهره ای بر افروخته بر من وارد شد و فرمود، من محمد هستم. آغاز و انجام کلام را ارزانی ام داده اند. پس، تا ان گاه که در میان شمایم مرا پیروی کنید، و هرگاه از دنیا رفتم بر شما باد به کتاب خدای عزوجل ، حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانید تا مرگ موعود فرا رسد، و روح و راحت شما را دریابد. این حکم حتمی خداوند است که فتنه هایی چون پاره های شب شما را فراگیر. هرگاه پیامبرانی رفتند پیامبران دیگری آمدند (تا آنگاه که) نبوت نسخ گردد و به حکومت تبدیل شود. رحمت خدا بر کسی که حق آن را ادا کند و به گونه ای که داخل آن شده از آن برون رود.

ای معاذ!بگیر و بشمار! معاذ گوید: چون به پنج رسیدم، فرمود: " یزید! خدا یزید را مبارک نگرداند" پس چشمان آن حضرت گریان شد و فرمود: خبر مرگ حسین را دریافت کردم. تربتش را برایم آوردند و قاتلش را به من شناساندند. به آن که جانم به دست اوست سوگند، حسین فراروی قومی که یاری اش نکنند کشته نمی شود مگر آنکه خداوند دل و جانشان را دگرگون سازد و شرورشان را بر آنها چیره گرداند و لباس پراکندگی بر آنان بپوشاند! سپس فرمود: دریغ و حسرت بر جوجه های آل محمد از خلیفه ای سرکش که جانشین من می شود و جانشین جانشینم را به قتل می رساند. (مجمع الزوائد، 9، 189/ کنز العمال، 13، 113/ معجم طبرانی، 95، 140)

 

                                                 اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیَانا مَحْیَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِنا مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد

                                                                                              التماس دعا

  • سجاد

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.